جدول جو
جدول جو

معنی سیاه خونی - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه خونی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه گون
تصویر سیاه گون
سیاه رنگ، سیاه فام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه خانه
تصویر سیاه خانه
سیاه چادر، خیمۀ صحرانشینان، کنایه از خانۀ شوم و بدیمن
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی ناحیۀ بمپور، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
لغت نامه دهخدا
حالت و عمل سیاه روی، رسوایی، بی آبرویی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمل و حالت سیاه روز، بدبخت، سیاه روز بودن:
گرم ز لطف سیه روز خود خطاب کنی
سیاه روزی من کار آفتاب کند،
حکیم کاشانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از بندیخانه. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامه). خانه تاریک. خانه ای تاریک که زندانیان را در آن بند نهند:
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبودجامه شد از ماتم وفا.
خاقانی.
، کنایه از خانه بی میمنت. (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ رشیدی). خانه نامبارک. (شرفنامه) ، خیمۀ صحرانشینان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
سیاه خانه و عیدان سرخ بر دل من
حریف رضوان بود و حدائق اعناب.
خاقانی.
وقتی ناقه ای گم کردم و به جستجوی آن بر ناقۀ دیگر سوار شده و روان گشتم شب به سیاه خانه ای رسیدم. (از شاهد صادق)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
گیاه خواری یا علفخواری. عمل گیاه خور، عمل شخصی که پیروی از اصل گیاهخواری می کند. گیاه خواری. نبات خواری
لغت نامه دهخدا
کنایه از بی شرم و شرمنده و بی آبرو، (آنندراج) :
دیدم سیاه روی عروسان سبزموی
کز غم دلم بدیدن ایشان بیارمید،
بشار مرغزی،
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 394)،
رجوع به سیاه رو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاه خانه
تصویر سیاه خانه
سیاه چادر، زندان محبس، خانه بدیمن منزل بی میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه لون
تصویر سیاه لون
سیاهرنگ اسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه خانه
تصویر سیاه خانه
((نَ یا نِ))
زندان
فرهنگ فارسی معین
از توابع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی